آسمان می گرید
دل من می پرسد:
((علتش چیست؟ چرا آسمان می گرید؟))
رعدی از جنس تبر
در جوابش گوید:
((آسمان دلتنگ است.
آسمان بهر زمین می گرید،
بهر آسایش گیتی که پر از نیرنگ است.))
دل من غمگین تر، به خودش می گوید:
((نکند تیرگی از آ من است؟
از من و کرده من؟))
دیرگاهی است که علفهای هرز
پای من را بسته اند
کوله بارم آچ است
پیش رویم بن بست
خانه ای خالی تر
کوچه ای خلوت تر
جایگاهم این است.
من صدای خود را
در پس ثانیه ها نشنیدم
من به خود مغرورم
من به آزادی ابر، زیبایی گل بد کردم.