سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکس خود را نشناسد، به غیر خود نادان ترباشد . [امام علی علیه السلام]

خدایا من عاشق تو هستم و به تو نیاز دارم هم اکنون به قلبم بیا

چقدر پست شدم ای خدا. همه می گویند. آن قدر پست که شب ها با گریه می خوابم. آن قدر پست که سال هاست به دنبال کسی هستم که تمام حرف هایم را بفهمد. آن قدر پست. آن قدر ضعیف و آن قدر ... .

می دانم این را پستی نمی دانی. برای گریه هایم ارزش قائلی و برای حرف های دلم محرمی. می دانم درد من درد تو هم هست ای خدا. درد همین مردم... . درد  این مردمی که... . می دانم تو هم مثل من هر وقتی می بینی کسی را که همه در کوچه و خیابان سنگ پرتابش می کنند و مسخره و از ته دل خنده ای شیطانی. چرا که او دیوانه ای بیش نیست. دلت می شکند. وقتی می بینی نمی تواند از خود دفاع کند. حتی نمی تواند گریه ای کند. و به جای آن اشتباها می خندد و صدای قهقه همه جا را پر می کند. می دانم ای خدا چقدر دلت می شکند. درد من درد همین مردم است.

همین مردم کارتون خوابی که چند روز بعد جنازه شان را روی زمین خواهی دید. درد من آن کودکانی است که نگاهشان به دنبال بستنی پسر همسایه و با حسرت اشک ریختنشان. می دانم درد تو هم هست. پستی نیست ای خدا. نمی دانم چرا همه مرا پست دانسته اند.

خودت که از دلم خبر داری. می دانی چه التهاب و چه دردی و چه آتشی در وجودم هست که مرا می سوزاند. دیگر منی وجود ندارد خدا. روزهاست که برای خود اشکی نریخته ام. می دانم که این کار را برایم می کنی. می دانم این غمی که چند روزیست در دلم خیمه زده را زود راهی می کنی. تمام اشک هایم را برای این مردمان گذاشته ام. مردمانی که هر چیز خواستند به بنده ات گفتند. همین مردمانی که برای رسیدن به اهدافشان برای آرام کردن خودشان ارزشم را٬ وجودم را زیر پا گذاشته اند. پست نامیدند مرا. ولی صبر کردم ای خدا. نه اشکی. و نه آهی. درد بزرگی است خدا. ولی باز نمی خواهم اشکی بریزم. می دانم که این کار را برایم خواهی کرد...

می خواهم دستان بابایم را ببوسم که آن روز آن سیلی را بر صورتم زد و نگذاشت برای خود گریه کنم. می خواهم ببوسمش که به من آموخت گریه کنم برای چیزهای مهمتر. می خواهم ببوسمش که درد این مردم را در وجودم نهاد.

کاش می توانستم روی ماه تو  را هم ببوسم خدا. چرا که وقتی صدایت می کنم آرامم می کنی. به جای من اشک می ریزی. غصه هایم را با آغوشی باز پذیرفته ای. و درد را... .

می خواهم ببوسمت خدا. تو را که تنها کسم هستی. تنها کسی که تمام حرف هایم را می فهمد. درکم می کند. گوش می کند. گوش می کند و با من اشک می ریزد. آری. خدا فقط تو می توانی بفهمی چه می کشم من... .




سارا ::: سه شنبه 86/4/12::: ساعت 3:34 عصر

آسمان می گرید

دل من می پرسد:

((علتش چیست؟ چرا آسمان می گرید؟))

رعدی از جنس تبر

در جوابش گوید:

((آسمان دلتنگ است.

آسمان بهر زمین می گرید،

بهر آسایش گیتی که پر از نیرنگ است.))

دل من غمگین تر، به خودش می گوید:

((نکند تیرگی از آ من است؟

از من و کرده من؟))

دیرگاهی است که علفهای هرز

پای من را بسته اند

کوله بارم آچ است

پیش رویم بن بست

خانه ای خالی تر

کوچه ای خلوت تر

جایگاهم این است.

من صدای خود را

در پس ثانیه ها نشنیدم

من به خود مغرورم

من به آزادی ابر، زیبایی گل بد کردم.




سارا ::: سه شنبه 86/4/12::: ساعت 3:29 عصر

سلام  بچه ها من تازه به جمتون پیوست خوردم امیدوارم خوب ازم استقبال کنین

امیذوارم خوشتون بیاد و استقبال کنید  ممنون میشم از الان قول بدین که بدون نظر از وبلاگم بیرون نرین

 فلان بابایی




سارا ::: دوشنبه 86/4/11::: ساعت 4:59 عصر
نظرات دیگران: نظر

<      1   2      
 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 7


بازدید دیروز: 1


کل بازدید :9909
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
مدیر وبلاگ : سارا[15]
نویسندگان وبلاگ :
sara
sara (@)[0]


زمانی که گلدان شکست ... پدر گفت: حیف بود ؛ مادر گفت: عمرش کوتاه بود ؛ برادر گفت: زیبا بود ؛ خواهرم گفت: مال من بود ؛ ولی زمانی که قلب من شکست هیچکس حتی آخ هم نگفت سلام من سارا هستم دختر جنوب یعنی بوشهر مرسی که به وبلاکم سر زدین
 
>>آرشیو شده ها<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<